داستان من در دوره کوچینگ زندگی و کسبوکار (LTO B)
کوچینگ از اینجا شروع شد!
یادم میآید در تابستان سال 1399 از طریق سایت بیشتر از یک نفربا کوچینگ آشنا شدم وخوشبختانه علیرغم نشخوارهای ذهنی که تو وقت نداری ومثل دوره های قبلی که خریده ای بعد از دو سه جلسه آن را رها می کنی.
دردوره کوچینگ جامع زندگی و کسب وکارکه خانم چگینی عزیز تدریس می کردند و غیر حضوری بود ثبت نام کردم. جلوتر به جریان من و پتوس میرسیم!
همان هفته اولی که دوره شروع شد، من هم با شور و شوق زیاد جلسه اول آن را دیدم. در آن جلسه به ما دوتا چکلیست دادند.
- چکلیست اول مربوط به این بود که ما در این دوره شش ماهه روزی 8 لیوان باید آب میخوردیم
- چکلیست دوم 180 روز زندگی بود
ما باید یک گیاه پتوس را پرورش، تکثیر و رشد میدادیم هر روز آن را بررسی و نتیجه مراقبتمان را در گیاه میدیدیم و از عملکردمان بازخورد میگرفتیم. ضمناً زمان مناسب برای رسیدگی به این گیاه بین 5 تا 10 دقیقه در روز بود.
پتوس تهرانی و شهرستانی
من به خودم این قول را دادم که فرزانه این دوتا کار زمانی را در طول روز از تو نمیگیرد.
پس حتماً این دو تا را انجام بده. با توجه به اینکه من به علت مشکلات خانوادگی مرتب در سفر هستم.
برای همین تصمیم گرفتم بجای کاشتن گیاه پتوس در خاک آنها را حتی پس از ریشهزدن همچنان در آب نگه دارم. چون این با شرایط من بهتر جواب میداد.
یک قلمه پتوس را در خانه خودمان تهران
قلمه دیگر را هم در خانه پدر و مادرم در شهرستان داخل گلدان پرازآب گذاشتم.
برای یادگیری برنامه ریزی، کلیک کنید!
تقریباً در ماه دوم بود که کاری پیش آمد و من مجبور شدم یک ماه کامل شهرستان بمانم و وقتی که برگشتم تهران متأسفانه دیدم گیاه پتوسم کامل خشک شده بود.
بسیار ناراحت شدم و گفتم خوب شد دو تا کاشتم حالا دیگه حتماً برای گیاهم در شهرستان وقت میگذارم وسعی میکنم آن را خوب پرورش بدهم. وقتی برگشتم شهرستان بلافاصله سراغ گیاهم رفتم.
ناگهان دیدم متأسفانه چند برگ آن افتاده و نهتنها رشد نکرده، بلکه بسیار پژمرده شده و فقط دوتا جوانه خیلی کوچک زده بلافاصله آبش را عوض کردم و گلدانش را شستم بامید آنکه از فردا هر روز بهش سر بزنم و شاهد رشد دو جوانهاش باشم.
فراموشی حودم!
اما ازآنجاکه من همیشه اولویتم در زندگی، دیگران بوده بعد از دو روز رفتم سراغش.
دیدم برگهای قبلی همه ریخته و از آن دو جوانه هم یکی خشک شده. برای یکلحظه خشکم زد و بیاختیار اشک از چشمانم جاری شد و خودم را در این گیاه دیدم.
این گیاه نهتنها نشاندهنده شصت روز از زندگی من بود؛ بلکه کل پنجاه و هفت سال زندگیام را جلوی چشمههایم آورد و من فهمیدم که فرزانه حتی روزیده دقیقه هم برای خودش وقت نمیگذارد وزندگی اش شده وقف خدمت به دیگران.
بعد از آرام شدن از گیاهم عکس گرفتم و همراه با شرح آنچه اتفاق افتاده بود،
برای استاد عزیزم خانم چگینی فرستادم و ایشان هم خیلی لطف کردند و در جلسه کوچینگی که برایم گذاشتند، من به شرایط خودم بسیار آگاه شدم و تازه فهمیدم چرا مدتهاست حال دلم خوب نیست
انگار یک گم شدهای دارم به کمک کوچینگ گم شدهام پیدا شد، من خودم را پیدا کردم و فهمیدم من اگر بخواهم با بزرگترین ارزش زندگیام که کمککردن به دیگران است زندگی کنم اول باید به خودم کمک کنم تا بتوانم باقدرت و توانایی بیشتری به دیگران کمک کنم.
و بعدازاین جلسه بود که تصمیم به یک تغییر بزرگ در زندگیام گرفته شد.به عبارتی کوچینگ شاهکلیدی بود که قفل درهای بسته زندگی من را باز کرد و من فهمیدم:
اولین قدم برای تغییر آگاهی است پس قبل از هر کاری آگاه شو
و بهاینترتیب من برای تغییر بزرگ در زندگی خودم وارد عرصه کوچینگ شدم برای تغییر و آگاهی و رشد شخصی خودم.
میخوای بیشتر بخونی؟ کلیک کن!
درباره فرزانه صادقیان
نویسنده مقالات وب سایت لایف کوچ رتبه 1 کنکور سراسری بهتون کمک میکنم تا به بیش ترین حد توانمندی خودتون برسید!
نوشته های بیشتر از فرزانه صادقیان
دیدگاهتان را بنویسید