کوچینگ، شاهکلید قفلهای زندگی
داستان من
آیا تا به حال اسم کوچینگ به گوشتان خورده است؟ چیزی تا به حال درباره آن شنیده اید؟
در طول زندگیتان چند بار دنبال یک همراه خوب میگشتید؟
• زمانی که میخواستید یک کار جدید شروع کنید
• یک عادت بدتان را کنار بگذارید
یا یک عادت خوب مثل ورزشکردن روزانه
• کم خوردن شیرینی مصنوعی
• سحرخیز شدن
• برنامهریزی کردن
و از همه مهمتر چه زمانهایی دنبال یک سنگ صبور بودید که راحت بتوانید برایش حرف بزنید، بدون آنکه مورد قضاوت قرار بگیرید و خیالتان راحت باشد که این حرفها جای دیگر گفته نمیشود
و یا آنکه حرفتان را قطع کنند و با اولین جملاتی که بیان میکنید، او شروع به بیان مشکلات خودش بکند که در اینجا نهتنها شما شنیده نمیشوید؛ بلکه درگیر مشکلات طرف مقابل هم شدهاید!
یا از این بدتر با شنیدن اولین جملات از شما، شروع به دادن راهکار و کلاً طبق نظر خودشان برایتان نسخه میپیچند.
برای من این موارد زیاد پیشآمده که متأسفانه باعث شد من درونگرا، بیشتر غرق دورنگرایی خودم بشوم و به ندرت با کسی بهاصطلاح خودمان درد دل کنم.
تا اینکه سعادت این را داشتم که از طریق سایت بیشتر از یک نفر با کوچینگ آشنا شدم
و در دوره کوچینگ جامع زندگی و کسبوکار که خانم چگینی عزیز و آقای ترابیان بزرگوار تدریس میکردند ثبتنام کردم
علیرغم نشخوارهای ذهنی که تو وقت نداری و مثل دورههای قبلی که خریدهای بعد از دو سه جلسه آن رها میکنی.
خوشبختانه همان هفته اولی که دوره شروع شد من هم دیدن جلسه اول دوره را شروع کردم. در جلسه اول به ما دوتا چکلیست دادند.
چکلیست اول مربوط به این بود که ما در این دوره ششماهه روزی 8 لیوان باید آب میخوردیم
چکلیست دوم 180 روز زندگی بود و ما باید یک گیاه پتوس را پرورش، تکثیر و رشد میدادیم.
گیاهی به نام پتوس
هر روز آن را بررسی و نتیجه مراقبتمان را در گیاه می دیدیم و از عملکردمان بازخورد میگرفتیم. ضمناً زمان مناسب برای رسیدگی به این گیاه بین 5 تا 10 دقیقه در روز بود.
من خودم این قول را دادم که فرزانه این دوتا کار زمانی را در طول روز از تو نمیگیرد پس حتماً این دو تا را انجام بده. باتوجهبه اینکه من به علت مشکلات خانوادگی مرتب در سفر هستم،
برای همین تصمیم گرفتم بجای کاشتن گیاه پتوس در خاک آنها را حتی پس از ریشهزدن همچنان در آب نگه دارم؛
چون این با شرایط من بهتر جواب میداد، یک قلمه پتوس را در خانه خودمان تهران و قلمه دیگر را هم در خانه پدر و مادرم در شهرستان داخل گلدان پرازآب گذاشتم.
تقریباً در ماه دوم بود که کاری پیش آمد و من مجبور شدم یک ماه کامل شهرستان بمانم و وقتی که برگشتم تهران متأسفانه دیدم گیاه پتوسم کامل خشک شده
بسیار ناراحت شدم گفتم خوب شد دو تا کاشتم حالا دیگه حتماً برای گیاهم در شهرستان وقت میگذارم وسعی میکنم آن را خوب پرورش بدهم. وقتی برگشتم شهرستان بلافاصله سراغ کیا هم رفتم و دیدم متاسفانه چند برگ آن افتاده و نهتنها رشد نکرده؛
بلکه بسیار پژمرده شده و فقط دوتا جوانه خیلی کوچک زده بلافاصله آبش را عوض کردم و گلدانش را شستم به امید آنکه از فردا هر روزبهش سر بزنم و شاهد رشد دو جوانهاش باشم.
اما ازآنجاکه من همیشه اولویتم در زندگی، دیگران بوده بعد از دو روز رفتم سراغش و دیدم برگهای قبلی همه ریخته و از آن دو جوانه هم یکی خشک شده، برای یکلحظه خشکم زد و بیاختیار اشک از چشمانم جاری شد و خودم را در این گیاه دیدم.
این گیاه نهتنها نشاندهنده شصت روز از زندگی من بود؛ بلکه کل پنجاه و هفت سال زندگیام را جلوی چشمهایم آورد و من فهمیدم که فرزانه حتی روزیده دقیقه هم برای خودش وقت نمیگذارد وزندگی اش شده وقف خدمت به دیگران.
بعد از اینکه کمی آرام شدم از چه کسانی هم عکس و همراه و همراه با شرح آنچه اتفاق افتاده بود
برای استاد عزیزم خانم چگینی فرستادم و ایشان هم خیلی لطف کردند و در جلسه کوچینگی که برایم گذاشتن، من به شرایط خودم بسیار آگاه شدم و تازه فهمیدم چرا مدتهاست حال دلم خوب نیست!
انگار یک گم شدهای دارم به کمک کوچینگ گم شدهام پیدا شد، من خودم را پیدا کردم و فهمیدم من اگر بخواهم با بزرگترین ارزش زندگیام که کمککردن به دیگران است، زندگی کنم؛
اول باید به خودم کمک کنم تا بتوانم باقدرت و توانایی بیشتری به دیگران کمک کنم.
و بعدازاین جلسه بود که من تصمیم به یک تغییر بزرگ در زندگیام با کمک کوچینگ گرفتم به عبارتی کوچینگ شاهکلیدی بود که قفل درهای بسته زندگی من را باز کرد.
اولین قدم برای تغییر آگاهی است پس قبل از هر کاری آگاه شو
ادامه دارد
درباره فرزانه صادقیان
نویسنده مقالات وب سایت لایف کوچ رتبه 1 کنکور سراسری بهتون کمک میکنم تا به بیش ترین حد توانمندی خودتون برسید!
نوشته های بیشتر از فرزانه صادقیان
دیدگاهتان را بنویسید